مکثی بر «جنگ بر سر حلوای قدرت در سیاست افغانستان»
دوکتور محمد اکبر یوسفی ۱۵/۱۰/۲۰۲۱
مکثی بر «جنگ بر سر حلوای قدرت در سیاست افغانستان»
با کمال احترام به محترم «نگارگر» و قبول اصل آزادی بیان، حق خود نیز می شناسم که اگر نظرات و ارزیابی های کسی، از دیدگاه خودم و یا بر مبنای نظرات و ارزیابی های تحقیقات علمی دانشمندان معروف جهان، مطابقت و یا شباهت نشان ندهد و خاصتاً زمانی که حتی احساس خطر گمراهی نسل جوان در آن نهفته باشد، باید در برابر آن ابراز نظر صورت گرفته بتواند. استدلال در مورد همچو مسائل مبرم حیاتی، باید به متون محدود «موزون» و یا «اشعار مجذوب کننده»، منحصر مانده نه تواند. اینکه جناب ایشان، از مفهوم “حلوای قدرت” حرف می زنند و چه نتائج و برداشت های احتمالی تخیلی هم، خواهند داشت، حق خود ایشان می دانم. این نویسنده “قدرت” را نه با “حلوا” و نه هم با “زهر” شباهت می دهد، بلکه همچو پدیده را مفهومی می داند که در حاکمیت سیاسی نقش اساسی می داشته باشد. در شرایط “دیموکراسی” و حکومت “سیکولار”، این تعریف بیشتر می تواند، مفهوم باشد. آنچه می توان گفت، در چنین یک مناسبت، نمی توان “قدرت” را تقسیم کرد. اگر حکومت “مطلقه” و یا “اشرافی” باشد، مالک قدرت در اولی، یعنی در “قدرت مطلقه” در اختیار فرد است، که همه امور را کنترول می کند. این “فرد” صاحب سیستم “مطلقه” برای انجام وظایف، مأموران خود آن را، خود مقرر می کند و کنترول تعمیل قدرت در اختیار اوست. مؤظفین خود مالک قدرت نه، بلکه در نقش “نیابت” برای کارفرما، عمل می کنند و گزارش ده در برابر کارفرماست. به همین ترتیب وقتی حاکمیت سیاسی در اختیار “اشرافیت” باشد، این حلقۀ قدرت، هم چنان مانند یک واحد عمل می کنند.
اما اگر “دیموکراسی” مسلط باشد، برای سیاست اجازه نمی دهد که “قدرت” را در زمان “بحران” با استفاده از “وسیلۀ زور” دوباره احیاء کند. برای درک بهتر ازین مفهوم به این تعریف “هنا آرینت” که ترجمۀ دری از زبان آلمانی درصفحۀ بالائی دیده می شود، توجه نمائد: نقطۀ دومی که در آغاز مقاله توجه نویسنده را بخود جلب نموده است، این جمله است، که می خوانیم: « افغانستان کشوری است که اکثریت در آن صاحب سواد نیستند و به همین دلیل در سرنوشت کشو ِر خویش دخالتی ندارند و این موضوع برای شان اهمیت ندارد که چه کسی بر آنان حکومت می کند.» این “عامل” “بی سوادی” هم چنان از جانب جناب ایشان دقیق بررسی نشده است. ممکن “تخیل” و قدرت و توان لسانی ایشان را، به این فورمولبندی نسبتاً خاکستری رسانیده باشد. از کلمۀ اکثریت هم، طوری کار گرفته است، که از دیر زمان برای همه معلوم بوده است. چه نوع اکثریت؟ آیا ایشان حدس زده اند و یا اینکه یک تحقیق کمی و کیفی انجام داده اند؟ افغانستان از دیر زمانی است، که با این نقیصۀ “بیسوادی” و رشد بطی در ساحۀ “تعلیمی و آموزشی” روبرو بوده است. “ایمانویل کانت” که « انسان را حیوانی می داند، که نیازمند تربیت است» هم چنان تأکید می ورزد: « تخیل قریحۀ خوب ماست یا دیو». درینجا توجه ایشان را به وقایع بیش از ۴۸ سال بحران اخیر کشور ما، مبذول می داریم: اگر عامل «بیسوادی»، از دید ایشان اینقدر تعیین کننده در تشدید بحران بوده است، پس آیا بطور نمونه، وقتی «رژیم کودتا» بعد از «ثور ۱۳۵۷ ه ش» (اپریل ۱۹۷۸م)، در سلسله اقدامات خود، «سوادآموزی» را با شدت در پیش گرفته بود، و از جملۀ تمام اقدامات حکومت آنها، در مطبوعات “غرب” مورد استقبل نیز قرار گرفته بود، درست به تأریخ ۱۵ اپریل ۱۹۷۹م، فقط شش هفته بعد از ورود «ملا خمینی» به تهران، شهر هرات به حمام خون مبدل گردید، چرا؟ سواد نه باید آموختانده می شد؟
گزارشات می رسانید که در نتیجه «سه هزار تا بیست و پنجهزار» انسان وطن ما کشته شدند. آیا در صف این کشته شدگان “شورشیان”، بیسواد هم، سهیم نبوده باشند؟ آیا این شورشیان هدف سیاسی نداشته اند؟ بطور نمونه، مگر این افراد، در مراحل مختلف نقشهای متنوع در حفظ آتش گرم جنگ نداشته اند؟ حال اگر انسان آنقدر ساده شود و این ادعا را بپذیرند که می نویسد: « تا وقتی که رژیِم خواب راحت آنان را اخلال نکند و کاری با زندگانی خصوصی شان نداشته باشد آنان هم کاری با سیاست و حکومت ندارند.» آیا در آنزمان، که از کلانسالان و خوردسالان زن و مرد، دعوت به “آموزش سواد”، صورت گرفته بود، از دید ایشان کار نا درست بوده است؟ آیا واقعا “بیسوادان” احساس کرده بودند، که گویا “رژیم خواب راحت آنانرا “ اخلال کرده بود؟ آیا، بی سوادان بدون تحریک، با سوادان تنظیمی، به چنین برداشت، خود می رسیدند؟ “سر پیتر الکسندراوستینوف…” می گوید: “این ابهام و شک است، که انسان ها را متحد می سازد. اقناع آنها را از هم جدا می کند.”
در جای دیگر می خوانیم که بطور نمونه “لباس”، مردمی را می سازد، اما “لباس انسان را نمی سازد.” با تأسف که کسانی هم هستند که از احساسات مردم و نام مردم سوء استفاده می کنند. مردم ما به صلح نیاز دارند. اتحاد مردم زمانی بهتر حاصل شده می تواند، که علل و منشاء “نکرانی های” آنان، تشخیص دقیق شده بتواند. در کنفرانس «بن» قرار بر آن بوده است تا بکمک مجامع بین المللی، راهی را بسوی احیای مجدد ادارۀ سیاسی، ختم جنگ و برقراری صلح و اعمار مجدد کشور باز کنند. به تأریخ ۵ دسمبر ۲۰۰۱م، کنفرانس ۹ روزه، با امضای “مؤفقانه” خاتمه یافت و «توافقنامه» بین «چهار گروپ درگیر جنگ» که متشکل از برخی از « تنظیم های جهادی و جنگ سالاران» بوده اند، به امضاء رسانیده شد. اما وقتی از “قدرت” حرف زده می شود، در ادوار طولانی تأریخ بشر، این مفهوم، از جهات گوناگون، تحت مطالعه قرار گرفته است، که بر طبق آگاهی این نویسنده از منابع منتشره، تا حدی تکان دهنده هم بنظر می رسد، که حتی معروفترین دانشمندان نیز در تعاریف آنها، مرتکب اشتباه شده اند. توصیۀ دانشمندان در چند شاخص کاری، نه باید از نظر دور نگهداشت، یکی “نیوترالیتی” و دیگر آن بر طبق طرز تفکر “کارل رایموند پوپر” باید دقت به خرچ گرفته شود. اصل مهم او اینست گفته است: “ما نمی دانیم، بلکه حدس می زنیم.” و موضوع مهم دیگر را بدین عبارت ذکر می کند، که “وقایع تأریخی، پیش چشمان ماست، که تغییر داده نمی توانیم، با وجود آنکه در برابر آن، جوابگو هستیم.” در ارائۀ جواب هم چنان، دقت و صداقت و هم تثبیت حقایق مهم است. اکثریت دانشمندان که معروف ترین فیلسوف دوران “ارشاد” و “روشنگری”، “ایمانویل کانت” نامیده شده است، در صدر سائر متفکرین و صاحب قلمان اروپا قرار داشته که او را باز نویس “فلسفۀ غرب” نیز می شناسند، در واقعیت، او راه “گشائی”، شیوۀ حکومتداری بر مبنای “سیکولاریزم” و دوباره از سر گرفتن تجارب “دیموکراسی” درین جوامع، نیز می شناخته شده است.
آن متفکر بزرگ و باز نویس فلسفة سیاسی غربی، بر مبنای آثار معروف خود مانند « انتقاد از منطق خالص»، “صلح دائمی”، “مذهب در محدودۀ تعقل تنها”، و هم چنان بر مبنای شناخت فیلسوفان یونان قدیم، اساسات دولت را نیز تفهیم نموده است. “حاکمیتهای دولتی” را عمدتاً به سه شکل و یا سه “ساختار” تعریف نموده است. در عین حال مفهوم مالکیت “قدرت” و ماهیت و مفهوم آنرا هم چنان درین سه شکل تعبیر نموده است. «ایمانویل کانت»، این سه شکل را بطور خلص چنین، بیان داشته است: « “مطلقه”، “اشرافی” و دیموکراتی”». متصل به آن، افادۀ معادلی را هم چنان از حاکمیت به زبان می آورد و با کلمات “قدرتشهزاده”، “قدرت اشراف یا اعیان” و “قدرت مردم” نیز، متذکر شده است. (“ایمانویل کانت”، “صلح دائمی”، صفحه ۱۳) اینرا هم می دانیم که در طی هزاران شال، همین اشکال، اداره یا دولتداری حتی از زمان «سقراط»، «افلاتون» و «ارسطو» و غیره، با شیوه های مختلف، به عنوان نوعی از «حاکمیت» تعبیر شده است. “پروفیسر داکتر دیتمر هیوبنر”، از “پوهنتون هانوفر” آلمان در یک لکچر خود تأکید ورزیده است که در قضاوت و نتیجگیری باید از، سطحی نگری و حکم عجولانه خودداری نمود. نمونۀ قضاوتها را با چنین استدلال مورد انتقاد قرار می دهد. اگر گفته شود، چون “افلاتون” از خاندان “اشراف” بوده است، بدین علت او را ضد “دیموکراتی” شناخت، نا درست است. و هم اینکه اگر گفته شود، از کسی که “در جنگ داخلی” شرکت کرده است، حتماً “مطلقگرا” باشد. او تأکید می ورزد که “افلاتون” به هیچصورت “دوستدار دیموکراتی” نبوده است، اما با استدلال “وابستگی” فامیلی او به “اشراف” نمی توان مرتبط دانست. او هم چنان گوشزد می کند، که کسان دیگری هم دیده شده اند که در عین وضعیت قرار داشته اند، اما از خود اعمال و موقف های متفاوت نشان داده اند. آنچه قابل تذکر می دانیم، اینست که پس از «جنگ دوم» جهانی، تغییری که در تناسب قوای بین المللی بوجود آمده است، و در مراحل نخست، جهان به «جهان دو قطبی» قدرت، مبدل گردیده است، در رابطه با مفهوم «قدرت و زور» که گفته شده است، این دو مفهوم، «یکی نیست»، «هنا آرینت» با ارزش ترین اثر، تحت عنوان «قدرت و زور»، در سال ۱۹۷۰م، به چاپ رسیده است. درین اثر که به ارتباط «جنگ ویتنام»، موضوع «تبعیض نژادی» در ایالات متحده و هم چنان تغییر کلی در «ماهیت جنگ» را بین دو قدرت متخاصم بزرگ، توضیح نموده است، با طرحهای جدید «جنگهای نیابتی» در حقیقت، بازار «تخیل» قبلی، «جنگ های معمولی یا کلاسیک»، برای متفکرین تغییر داده است. برای اولین مرتبه، «تیئوریسن سیاسی»، «فیلسوف»، «ژورنالیست» و «مؤلف»، برای «قدرت» به مفهوم اصلی تعریفی را فورمولبندی کرده است، که نه تنها، تصورات افکار “مأؤئیستی” را که می خواسته اند،“قدرت سیاسی” را با استفاده از “میلۀ تفنگ” حاصل دارند، رد نموده، علاوه از این “قدرت” و “زور” را یکی ندانسته، البته “تصادم” را بین این دو پدیده، ممکن می شمرده است. دانشمند علوم اجتماعی، “نیکلاس لوهمن”، سیاستمداران را توصیه می کند که در رابطه با تغییر وضعیت در “مالکیت قدرت” از تعمیل “زور اجتناب ورزند”، بلکه بر طبق تعریف فوق، دوباره به توافق برسند. درین تعریف علمای معروف بخش علوم اجتماعی هم چنان موافقت داشته اند. بیهوده نخواهد بود، هرگاه با دقت لازم، بروز پدیده های جدیدی را از نظر دور نداریم که در تناسب قوای بین المللی، بعد از جنگ دوم جهانی دیده شده است و با “انقلاب چین” ربط می داده اند. “ماؤئیزم” در چین، “راه خاص” خود را به “کمونیزم” در پیش گرفت که بعضاً به مفهوم “کمونیزم ملی” نیز افاده می نموده است، که در عین حال ممکن از افکار “ناسیونال سوسیالیزم”در آلمان تحت رهبری “هیتلر” نبز الهام گرفته باشند. اسناد بعدی که بعداً افشاء شده است، نشان می دهد که “حزب کمونیست چین” اصلاً می خواسته است، که مُدل” ایالات متحدۀ امریکا” را تطبیق کند، اما “انقلاب فرهنگی” خونین ای را که گفته می شود، “ماؤ” در پیش گرفت، آنکشور پر نفوس را، به گمراهی برده، با طرح های متعد تبلیغاتی، چون “امپریالیزم ببر کاغذی” و بر ضد حزب کمونیست اتحاد شوروی، بعد از سال ۱۹۶۷م، علیه حزب کمونیست و دولت وقت «یک حزبی»، به تبلیغات «ضد شوروی» آغاز نمودند. ازین کشور و “صاحبنظران” آنها، تیئوری “سه جهان” و اشکال “قهر آمیز” و افراطی، مبارزۀ سیاسی را نیز تبلیغ می نموده اند. این افکار در نیمۀ دهۀ شصت قرن بیست، در افغانستان نیز راه یافته است. برای نسل جوان افغانستان امروز باید گفت، که در آن سالهای بعد از سال ۱۹۶۵م بخصوص که حرکات و «جنبش های سیاسی» محسوس بوده است، در عمل «جنبشها» در خطوط کلی، به سه سمتگیری عمده، متراکم دیده می شده است، که بطور مختصر «طرفداران غرب» در رآس ایالات متحده (گروپ های رنگارنگ، در تحت نام «ضد کمونیزم»)، طرفداران «شوروی» و سومی که در بالا ذکر گردیده است و از شعارهای«جهان سوم»، ضدیت با «امپریالیزم» و «سوسیال امپریالیزم» کار می گرفته اند، و بیشتر بر شیوۀ “مبارزۀ قهرآمیز” پافشاری داشته اند. با آغاز “بحران افغانستان” در حقیقت همه گروپ های در ضدیت با “شوروی” موقف گرفته که از آنزمان ببعد، تمام ورد زبان آنها دشمنی با “حزب دیموکراتیک خلق” و دو اخه آن “خلق” و “پرچم” خلاصه می گردیده است. گروپ های “ماؤئیست” صریحتر از پیش، بعد از عودت قوای شوروی و به قدرت رسیدن، تنظیم های “جهادی” و “جگ سالاران” با گمراهی های بی شمار مقابل شده اند. عدۀ از آنها که در شباهت با “یلڅین” بعد از “فروپاشی” سیستم “شوروی” به تجدید “عقیدت عیسوی” خود، پرداخته است، تعداد کثیری از حلقات “ماؤئیستی” در مشابهت با آن، که اکثراً در بین “گروپ های اجتماعی اقلیت” در جریان “جنگ “با شوروی و حکومت تحت حفاظت آن، بیشتر فعالیت داشته اند، قسماً به “تصوف” و هم به باور به نظرات “گانفیسیوس” نیز؛ رو آورده اند. از زمانی که “افراطیون اسلامی”، اعمال انتحاری را در پیش گرفته اند، “مأوئیست های افراطی” را به وحشت انداخته است، حال دیگر خبری از “قهرآمیز” در محافل آنها، شنیده نمی شود.
پایان