مبادی سیاست «بی طرفی» افغانستان!(۱)
nasharat@ariana-afghanistan.com و یا info@ariana-afghanistan.com
۲۰۲۴/۰۵/۲۲
مبادی سیاست «بی طرفی» افغانستان!
(قسمت اول)
یادداشت: این عنوان، به تأریخ ۱۹مارچ ۲۰۱۶م، در همین صفحه، نشر شده است. اینک بار دیگر، بدون هیچگونه تغییر برای نشر تقدیم می گردد. این نویسنده برین عقیده است، که رویداد های تأریخی که در تابعیت زمان و مکان توسط عامل و یا عاملین مشخص صورت می پذیرد، باید همانگونه که رخ داده است، بازگو گردد، نه اینکه باید چنین و چنان می شد.
«در قلمرو امروزی وطن ما، درست ۲۶۹ سال قبل، دولت مستقل “پادشاهی” تأسیس یافته است. اهمیت موضوع درین است، تا دیده شود که از چه زمان ببعد، سبب شده است، تا این کشور برای موجودیت آن، چنان پالیسی را تعیین نماید، تا از درگیری های بزرگ بین المللی، به امان بماند. از جانب دیگر، حائز اهمیت خواهد بود، تا دیده شود، که در چه وقفۀ زمانی و از چه زمان ببعد، این سرزمین، در “ستراتیژی” قدرت های بزرگ رقیب و متخاصم، استعماری، بعنوان ساحۀ منافع آنها شناخته شده است. در نتیجه، ممکن این هم یکی از عواملی محسوب شده بتواند، که بعنوان مانع در راه انکشاف عادی اجتماع افغان، نقش داشته بوده باشد. در حقیقت از آنزمان ببعد است، که بعضی از رهبران این پادشاهی متمایل نبوده اند، تا قلمرو حاکمیت آنها، مانند “دانۀ گندم”، در بین دو “تخته سنگ آسیاب” قرار گیرد. اما بدون توانمندی و خواست آنها، زمانی هم از جانب آن قدرت های رقیب بزرگ، بحیث یک “منطقه” یا ساحۀ، “حایل” (buffer) تعیین گردیده است. البته در همه سالهای بعد از تأسیس دولت پادشاهی، این کشور در یک موقف قرار نداشته است و از جانب دیگر در تعاملات بین المللی هم وضعیت امروزی، مطرح بحث نبوده است. صاحبان قدرت، با مناطق اشغالی، هر آنچه می خواسته اند، عمل می نموده اند. مجلۀ “شپیگل” چاپ آلمان، در یک مقالۀ سال ۱۹۵۵م آن، که در مقاله های قبلی این نویسنده هم چنان، قسمت هایی ازین معلومات تأریخی نیز، تذکر رفته است، ضمن مرور مختصر بر تأریخ کشور ما، مؤسس آن پادشاهی، یا “حکومت قلمروی” را، “احمد شاه“، «… حکمروای عاقل افغان…» نامیده است. این حادثه را در زمانی نام می برد، که “نادر شاه” (نادر افشار)، شاه آنزمان ایران در سال ۱۷۴۷م، توسط “آمر گارد محافظ آن” بقتل می رسد. در همان لحظات نخست، “یک افسر قوای سوار پارسی”، با منشاء افغانی، بنام “احمد خان”، فرماندهی ۱۰۰۰۰ قوای سوار جنگی را، بعهده داشته است.این قوای سوار قومی، در تشکیل اردوی آنوقت ایران شامل بوده است. در جملۀ وظایف این قوا، در عین حال، محافظت “خزانۀ طلایی” شاه، شمرده شده است. درین منبع هم چنان تذکر رفته است، که الماس مشهور “کوه نور” نیز درین محموله، وجود داشته است. در همان لحظات اول، همین “احمد خان”، بکمک قوای “سوار” و “ثروت” متذکره و هم بکمک متحد ساختن قسمتی از اقوام، “مناطق کوهستانی” افغانستان، خود را “پادشاه” ساخت. (“شپیگل”، ۱۴ دسمبر ۱۹۵۵م، شماره ۵۱، صفحه ۳۹). این نوع حاکمیت در سال ۱۷۴۷م، در زمانی برقرار گردیده است، که در اروپا، هنوز اثری از “انقلاب فرانسه” ، که در حقیقت با دوران تسریع و تشدید پروسۀ “مُدرنیزم” و سایر انکشافات جدید سیاسی اجتماعی نیز یاد می گردد، بمشاهده نمی رسیده است. بعبارت دیگر اثری از “دولت های ملی” مشهود نبوده است. پادشاهی های “قلمروی” در سراسر پنج قاره، حاکمیت داشته اند.
فقط ۱۴ سال بعد از تأسیس این پادشاهی در افغانستان، درست بتأریخ ۷ جنوری ۱۷۶۱م، “پاد شاه”، به شمالغرب، نیم قارۀ هند، لشکر می کشد. درین گزارش “شپیگل” می خوانیم که، بطور نمونه، در یک محاربۀ معروف، که در جوار درخت «”انبه” یا “منگوی” سیاه»، در نزدیکی “پانی پت”، بوقوع پیوسته است، قشون جنگی پادشاه جوان افغان، بتعداد “۲۰۰۰۰۰” عسکر”هندو” را، از پای در آورده است. نباید از نظر دور داشت، که قدرت “استعماری برتانیه”، قریب از ۱۵۰ سال قبل از آن، نخست، در تحت نام “کمپنی تجارتی هند شرقی”، در نیم قارۀ هند، قدم گذاشته و اهداف تسخیر نیم قارۀ هند را، به پیش می برده است. بدین ترتیب این حاکمیت جدید، از مبداء تأسیس آن، در قندهار بسوی شرق، الی قسمت هایی از شمالغرب “نیم قارۀ هند”، بشمول “دهلی”، توسعه یافته است. آنچه ما در حال حاضر از “نورم های” حقوق بین الدول” یا “قوانین و مناسبات بین المللی” حرف می زنیم، در آنزمان، تا حدی مطرح نبوده است. در آنزمان در مناسبات بین کشورها و قلمرو ها، “حقوق زور”، بجای “زور حقوق” مسلط بوده است. برای بررسی عمیق و وسیع، وضعییت تأریخی کشور ما، درین مقاله گنجایش دیده نمی شود. اما، نویسنده، با درنظرداشت “فکت ها” و “حقایق”، برین عقیده است، که در ساختار سیاسی – اجتماعی جامعۀ “کثیرالایتنی” درین قلمرو، هم مناسبات خارجی و هم چنان ساختار “اجتماعی – ایتنی” خود جامعه، بر پروسۀ “دولت سازی” درین سرزمین، اثرات سنگین، خود را داشته است. نا گفته نماند، که کلتور سیاسی حاکمیت های پادشاهی در شرق، با صرفنظر از تفاوت های معین، بیشتر، متمرکز به اشغال قلمرو ها و تعیین باج و خراج بوده است، با آنچه، امروز در تحت مفهوم “دولت ملی”، تعریف می گردد، مشابهت، به نظر نمی رسد. حاکمیت های بعدی، یا حاکمیت های دوران “مُدرنیزم” و “دولت های جوان بورژوازی”، که “بورژوازی ملی” نیز یاد می نموده اند، رهبری دولت های ملی رادر دست داشته اند. این دولت ها، در تفاوت با رژیم های «قلمروی»، متوجه تعلیم و آموزش اتباع و انکشاف زندگی شهری، بوده اند. در عین حال، این دولت ها توانسته اند، با رشد کلتور و فرهنگ، کیفیت خاص حیات اجتماعی را هم، ارتقاء بخشند. در حالیکه در جوامع عنعنوی، گروپ های اجتماعی و ایتنی، متعدد هر یک بشکل حلقات آزاد و خود رو، رسوم و عنعنات خود شانرا، در طی هزاران سال، حفظ داشته اند. درگذشت این زمان، بعد از تأسیس پادشاهی در افغانستان، پروسۀ “دولت سازی”، با بحران ها و “نشیب و فراز های”، خاص مرحله یی نیز، روبرو بوده است. انکشافات صریح متفاوت در سیستم ها، در شرق و درغرب، مشهود بوده است. اما در مناسبات بین ملت ها و یا “مردم”، هم چنان، پرنسیپ ها و اصول مناسبات معین، بشمول مناسبات “ماورای دولتی” نیز، تعمیق و توسعه یافته است. موضوع و مبداء مطروحۀ “حقوق مردم” یا “حقوق خلق ها” را اکثراً “دولت ها” تشکیل داده و تشکیل می دهد، که بر اساس درجه و مقام مساوی عیار گردیده است و تا امروز هم، عیار می گردد. مترادف این کلمۀ “حقوق مردمان”، در قرن ۱۹، “حقوق بین المللی”، مورد استعمال قرار می گیرد، که بیشتر با مفهوم انگلیسی، “قانون بین المللی“، ارتباط داده می شود. (ویکیپیدیا) روابط معینی بین کشور ها، چه دو جانبه و چه چند جانبه، با مدت اعتبار آن، هم چنان، تابع قرارداد های عقد شدۀ “دو جانبه” و یا “چندین جانبه” می باشد. اما آنچه، به مشی سیاسی ارتباط می گیرد، مربوط آنست که یک کشور، یعنی رهبری آن، خود را در چه وضعیت می بیند و کدام پرنسیپ ها را برای ایجاد مناسبات، با سایر دولت های خارجی تعیین نموده می تواند. برای تشخیص بهتر وضعیت سیاست خارجی افغانستان، درین مرحلۀ قریب ۲۷۰ سال، بهتر است در وقفه های زمانی، متفاوت از نظر گذشتاند. در مناسبات بین المللی آنوقت، “حقوق زور”، بجای “زور حقوق” مسلط بوده است. درین زمان نخست، یعنی در دوران حاکمیت “احمدشاه بابا”، می توان حاکمیت را یک نوعی از حاکمیت های مستقل دانست، که بدون اثرات منفی مشهود، یا فشار های اسارتبار خارجی، حکمروائی صورت می گرفته است. اما در مرحلۀ حاکمیت بازماندگان، نمی توان تصور روشن از آنچه امروز بنام سیاست خارجی مفهوم است، حاصل نمود. مفهوم «نیوترالیتی» یا «بی طرفی» را در سیاست خارجی افغانستان که، بعضاً سیاست عنعنوی نیز یاد می کنند، با موضوع اهمیت “ستراتیژیک” افغانستان در منطقه، از زمان «پادشاهان» گذشته، می شناسند. به این حوادث قبل از جنگ اول جهانی توجه نمائید، که پادشاهان وقت، حفظ کشور و استقلال آنرا، با چه روحیه در آن شرایط حفظ می نموده اند. در جملۀ اسناد نشراتی منابع غربی، «مجلۀ شپیگل»، موضوعات چندی را بیان می دارد. مطالعۀ این متون نشان می دهد، که انگیزۀ اصلی، در تعریف این مفهوم “بی طرفی”، در رویداد های آغاز قرن “نوزده” قابل جست جو است. آنهم در زمانی که “جنرال فرانسوی”، پس از هجوم بر مصر (در سال ۱۷۹۸م)، در رابطه با، نیات بعدی خود، مبنی بر پیشروی، بسوی “شرق” که هدف از تجاوز بر ساحۀ قدرت استعماری برتانیه، در نیم قارۀ هند بوده است، سخن می زند. همین لحظات، موضوع “اهمیت ستراتیژیک” قلمرو افغانستان را، در نقشه های قدرت های بزرگ برجسته می سازد. چنانچه، “ناپیلیون”، “دو سال بعد”، با “تزار پاول”، پلانی را در بارۀ تسخیر “هند” نیزطرح می نماید. در طول سالهای بعدی، آنطوری که مؤرخین معروف، تذکر داده اند، قدرت بزرگ تزاری “روس”، در شمال دریای آمو، از ناحیۀ خطراتی نگران بوده است، که مبادا قدرت بزرگ “برتانیۀ استعماری”، با استفاده از قلمرو “افغانستان” به ساحات نفوذ آن قدرت، در آسیای “میانه”، پیشروی ننماید. (در پایان تصویر: “الکسندر ا.” و “ناپُلیون ا.” در نزدیکی “تلسیت” (۱۸۰۷م): “توانائی تأریخی بوده است.”)
درین فرصت، برتانوی ها، شخصی را بنام “مالکُم” (Malcolm)، که از او بنام “ایجنت” سیاسی “اردوی برتانوی در مدراس” نامیده شده است، به دربار تهران می فرستند. درین منبع “شپیگل”، از تأریخ دقیق چنین سفر او به دربار تهران ذکر نشده است، اما در یک متن معلوماتی، “ویکیپیدیا”، از سفر او به “پارس” در سال ۱۸۰۸م، تذکر بعمل آمده است و گفته می شود که او به امر”لارد مینتو” (Lord Minto) به “پارس”، اعزام گردیده است. اما در آنزمان چون “نفوذ فرانسه” در تهران قوی بوده است، “بدون” پیشرفت قابل ملاحظه از ایران بر می گردد. بهر صورت از مؤفقیت های اولی او، یاد نشده است. بناءً، بار دیگر یک هیأت برتانوی، دو سال بعد هم به “تهران” فرستاده می شود. درین متن می خوانیم که همین “مالکُلم” در سال ۱۸۱۰م، نیز به “پارس” اعزام شده است، هم چنان گفته می شود، که درین زمان، برتانیه با تهران، رابطۀ مستقیم “دیپلوماتیک”، از طریق لندن برقرار داشته است. درین سالها در افغانستان آنزمان، پسران “تیمور شاه”، در جنگ بر سر تاج و تخت، درگیر بوده اند. “مالکُلم” بر اساس همین گزارش “شپیگل” توانسته است، پس از تلاش های پیگیر، در قدم اول، در تهران، “اتحادی” را با دربار تهران بوجود آورد. درین تعهدنامه، “پارس” به جانب “انگلستان”، تعهد نموده است که در صورت خطر علیه انگلیس، یعنی در حالت حملۀ “روسی – فرانسوی” بر “هند برتانوی”، “پارس” خود را مکلف ساخته است، تا بر افغانستان حمله کند. در جملات بعدی گزارش “شپیگل”، چنین می خوانیم: “با این همه، زمانی که “ناپُلیون” در جریان مذاکرات صلح با “روس ها” در “تلسیت” (۱۸۰۷Tilsit) () و در “کنگرۀ شهزادگان” در “ایرفورت” (Erfurt) آلمان، با “تزار الکسندر اول” („Zar Alexander I.“)، دیدار داشته است، درین فرصت، بار دیگر “پلان های روسی – فرانسوی“، در رابطه با تسخیر هند را، “پُخته” ساخته اند، درین مقطع زمانی است که، جانب برتانیه، از طریق “کمپنی تجارتی هند شرقی“، مستقیماً با پادشاه افغانستان، وارد مذاکره شده است.
تأریخ دقیق این “مذاکره” هم چنان در “شپیگل” ذکر نشده است. علاوتاً در مورد ترکیب “هیأت” برتانوی هم چنان، در شپیگل، به تفصیل چیزی ذکر نشده است. اما در متن می خوانیم: ” پادشاه افغانستان بجانب انگلیس جواب مثبت داده است، که از کشور خود در صورت یک حملۀ روسی – فرانسوی دفاع خواهد نمود. اما امتناع ورزید که، اضافه از آن پیوند های محکم، با برتانوی ها در هند، داشته باشد.“ نویسندۀ “شپیگل” چنین تذکر می دهد: ” برای نخستین بار است، که در تأریخ، بدینوسیله یک قدرت بزرگ، با افغان ها، تماس گرفته است. برای نخستین بار هم چنان، به این قدرت بزرگ، ادعای افغانستان اطلاع داده شده است، که از استقلال آن، در همه جهات دفاع خواهد نمود.” نویسنده، به ادامۀ مطلب علاوه می کند که: ” برتانوی ها با این صحبت مغرورانۀ پادشاه افغانستان، همزمان هم احساس آرامش و هم احساس واهمه داشته است. از قریب تمام جوانب، “جواهر هندی”، از طریق سرحدات طبیعی محفوظ گردید…” (“شپیگل”، چهارشنبه، ۱۴ “دسمبر” ۱۹۵۵م، صفحات ۳۹ و۴۰، شماره ۵۵)
مشابه با این اظهارات پاد شاه دوران سلطنت خاندان “سدوزائی”، بعداً هم، بطور دقیق در زمان امارت “امیر شیر علی خان” همچو موقف، اتخاذ گردیده است. آنهم در زمانی که جانب انگلیس از امیر، تقاضای ایجاد “نمایندگی انگلیس”، در کابل را، مطرح می سازد، امیر جواب رد داده، استدلال نموده است، که در آنصورت، قدرت بزرگ “روس” هم، چنین تقاضا خواهد نمود. مختصراً بیاد می آوریم، که “جنگ دوم افغان انگلیس”، قرار معلوم، بر اساس “اختلافات”، “ویسرای” یا “معاون پادشاه برتانیه” در هند، با “شخص امیر شیر علی خان”، براه انداخته شده است. برخی ها، انگیزۀ انگلیس ها را به این جنگ، عدم پذیرش دعوت “ویسرای”، از جانب امیر شیرعلی خان، که قرار بوده است، تا امیر افغانستان هم، در “جشن بزرگ امپراتوری” انگلیس، که در هند برتانوی تجلیل می گردید، اشتراک نماید. جواب عدم اشتراک امیر، باعث ق هر و غضب”، ویسرا گردیده است. همین “ویسرا”، از سال ۱۸۷۶م الی ۱۸۸۰م بحیث حکمروای عمومی و معاون پادشاه در هندوستان ایفای وظیفه می نموده است. صرفنظر از اینکه بر حسب منابع نشراتی، گرسنگی بزرگی بین سالهای ۱۸۷۶م تا ۱۸۷۸م، رخ داده است، این شخص مسئولیت تحمیل جنگ دوم “انگلیس – افغان” را، بر افغان ها، بعهده داشته است. بعد از مرگ امیر شیر علی خان و پس از جنگ “دوم افغان – انگلیس”، این “پادشاهی”، استقلال کامل آنرا، در عرصۀ سیاست خارجی از دست داده، است. در سایر وقفه های زمانی در رابطه با “بی طرفی”، یا “نیورالیتی”، در حقیقت از مفکورۀ مشابه، پیروی صورت گرفته است. بر اساس همین منبع، “قرارداد گندمک” هم، که با “امیر محمد یعقوب خان” پسر امیر شیر علی خان، عقد گردیده است، در زمان این زمامدار انگلیس در نیم قارۀ هند، یاد شده است، که در حقیقت افغانستان، از آن زمان ببعد، استقلال خود را در عرصۀ مناسبات خارجی از دست داده است. صریحترین موضعگیری، در تحت مفهوم «بی طرفی»، در لویه جرگۀ زمان “امیر حبیب الله”، صورت گرفته است. با وجود اینکه نفوذ وسیع استعمار برتانیه بر امیر و دربار آن محسوس بوده و عملاً، مانند آنچه در فوق نیز ذکر شد، سلطنت آنوقت از استقلال سیاسی در عرصۀ مناسبات خارجی، محروم بوده است، اما باز هم این کشور پادشاهی، موقف “بی طرفی” را در جنگ، بعد از تدویر “لویه جرگه”، اعلان نموده است. در سالهای اخیر، “جنگ اول جهانی”، در جهان، تغییرات عمده در مناسبات بین المللی رخ داده است. رژیم پادشاهی در آلمان سقوط کرد و رژیم “جمهوری”، بجای آن، برقرار گردید. در “روسیه” انقلاب “بلشویک ها” به پیروزی رسید. در مناسبات جدید، رژیم زادۀ “انقلاب اکتوبر”، زمینه های بهتری را برای مبارزات ملت های تحت تسلط اسعمار، بخاطر آزادی آنها فراهم ساخت.
قریب یکسال پس از ختم”جنگ جهانی اول”، افغانستان به استقلال خود، در نتیجۀ “جنگ سوم افغان و انگلیس”، نایل آمد.موضوع سرحدات، با “هند برتانوی”، بهمان وضعیت سابق باقی ماند، اما دولت ریفرم طلب” در عرصۀ روابط با کشور های دیگر، مناسبات همکاری و هم چنان “قراداد های دوستی” و خاصتاً با “همسایگان قرارداد های” همسایگی نیک نیز به امضاء رسانیده است. (در سال ۱۹۲۶م، دولت پادشاهی “اصلاح طلب”، با “اتحاد شوروی”، بطور مشخص “پکت عدم تجاوز” را به امضاء رسانیده است.) بحران “ده ماهه”، بعد از سقوط رژیم “ریفرم طلب امانی”، در حقیت ویرانی کشنده در پروسۀ دولت سازی، باعث شد. پس از گذشت این دورۀ بحرانی، سلطنت به یک “خاندان دیگر انتقال یافت. پادشاه جدید، “اعلیحضرت محمد نادر خان”، در راه ایجاد ثبات در کشور قدم گذاشت. پس از “شهادت” ایشان، این خانواده، یعنی برادران پادشاه “شهید”، پسر جوان او را، بر “تاج و تخت نشاندند. پس از امضاء “پکت عدم تجاوز” با اتحاد شوروی، “۹ سال بعد” بر اساس منبع “شپیگل”، “یک پکت مشترک را این کشور، با ایران، عراق و ترکیه و در سال ۱۹۵۵م قرارداد دوستی با “چین سرخ” نیز عقد نموده است.
قریب شش سال بعد از پادشاهی، پادشاه جوان، اعلیحضرت محمد ظاهر شاه، “جنگ دوم جهانی آغاز یافت. این رژیم پادشاهی، بر حسب عنعنه، از سیاست “بی طرفی” در جنگ دوم جهانی نیز پیروی نموده، کشور را از آسیب جنگ، بدور نگهداشته است، اما در جریان جنگ، شرایط برای رشد و توسعۀ مناسبات، چندان مساعد نبوده است. ختم جنگ دوم جهانی بار دیگر، مناسبات بین المللی را از ریشه تغییر داده است. این پادشاهی بتدریج، پس از اینکه بعضویت سازمان ملل متحد پذیرفته شد و در تعمیق و توسعۀ مناسبات با کشور های جهان و سازمان بین المللی سهم فعال داشته است، در اصول “بی طرفی”، کلمۀ “مثبت” را هم علاوه نموده، اصطلاح “بی طرفی مثبت” را، بزبان آورده است. این پادشاهی که به “جنبش عدم انسلاک” نیز پیوسته است، از اصول “همزیستی مسالمت آمیز” پیروی نموده است.همزیستی مسالمت آمیز، مناسبات را بین کشور های دارای رژیم های مختلف، ممکن ساخته است. درین اصول، مناسبات بین کشور “پادشاهی” افغانستان با کشور های دارای رژیم های متفاوت، عیار گردیده بود. با سقوط رژیم سلطنتی (۱۹۷۳م) و بتعقیب آن، با “سقوط رژیم جمهوری پنجساله”، کشور با بحران خونین و دوامدار درگیر است، که در حقیقت چهرۀ یک سیاست خارجی، مبتنی بر اصول عنعنوی، چنان مکدر گردیده است، که شناخت و تعریف دقیق آنرا، دشوار ساخته است. بدینترتیب، ریشه های اصلی سیاست “بی طرفی” را، صاحبنظران در مراحل قبل از “جنگ اول جهانی” استدلال می نمایند. این موضعگیری را پادشاهان زمان، حاکمیت خاندان “سدوزائی”، در شرایط و احوالی اتخاذ نموده اند، که در سطح بین المللی، رقابت های قدرت های بزرگ هم عصر آنها، جریان داشته است. مجلۀ “شپیگل یکی از رویداد ها را، در همان شمارۀ ۵۱ سال ۱۹۵۵م، هم چنان، با نشر این گرافیک می نویسد: «افغانستان “نیوترال”، نتیجۀ یک ماجرای تأریخی است، که در آن، در پهلوی جنرالان روسی، “اجنت های” خدمات مخفی و قهرمانان آزادی افغان، و هم چنان “الماس” مشهور دنیا، بنام “کوه نور”، نیز نقش داشته است.» (صفحه ۳۹)(“الکسندر ا.” و “ناپیلیون ا.” در “تلسیت” (۱۸۰۷م): “دستآورد تأریخی بوده است …) در هر یک از مراحل مختلف از اهمیت “ستراتیژیک” این سرزمین نام برده شده است. مرحلۀ بین جنگ “جهانی” اول (۱۹۱۴م تا ۱۹۱۸م) و جنگ “جهانی” دوم (۱۹۳۹م – ۱۹۴۵م)، نیز پر حادثه بوده است. طوری که قبلاً تذکر داده شده است، الی سومین جنگ “افغان –انگلیس”، این کشور در یک مدت نسبتاً طولانی، استقلال آنرا در عرصۀ سیاست خارجی نیز از دست داده است، در همان دوره است، که خط نام نهاد “دیورند”، بحیث سرحد “جدائی” بین “هند برتانوی” و “پادشاهی افغانستان” علامگذاری می گردد. بدینترتیب از یک طرف، قسمتی از سرزمین های تحت تسلط “امپراتوری درانی” را از دست می دهد، از جانب دیگر، وضعیت کشور، بیک کشور “محاط به خشکه” مبدل گردیده است. در عین حال، طوری که قبلاً هم تذکار یافته است، در اثر مقابله های بین المللی و منطقوی، دو قدرت بزرگ آنوقت، “برتانیه” و “روسیۀ” تزاری، این کشور، بعنوان “سرزمین حائل” بین دو قدرت بزرگ تعیین گردیده است. درین زمان “هند برتانوی”، در مقایسه با “روسیۀ تزاری” بر دربار کابل، از نفوذ بیشتر، برخوردار بود است. بالمقابل، جانب انگلیس علاوه از اینکه، درۀ “خیبر” را، بنابر اسناد دیرینۀ تأریخی، بعنوان دروازۀ دخول به “نیم قارۀ هند” می نگریسته است، علاوتاً علناً تبلیغات مبنی بر اینکه، “خرس سفید قطبی روس”، میل آب بازی در آبهای گرم “خلیج و بحر هند”، از خود نشان می دهد. در “گرافیک” منتشره در “شپیگل”، خطر و واهمۀ، که قدرت های بزرگ از خود نشان می داده اند، از یک جهت نشان داده شده است. در حقیقت واهمه و بدگمانی ها، از هر دو جانب، حکایت شده است. علی الرغم همه دشواری ها، آنطوری که “شپیگل” می نویسد، “پادشاهان” افغان هم، با درک این وضعیت، برای حفظ حاکمیت درین کشور، از استعمال یکی علیه دیگر کار گرفته اند.»
ادامه دارد …
برای مطالعۀ مضامین دیگر جناب داکتر اکبر یوسفی، لطفاٌ در بالای صفحه، به روی اسم شان کلک فرمائید
برای ارتباط، لطفاً به آدرس های ذیل با ما در تماس شوید
nasharat@ariana-afghanistan.com و یا info@ariana-afghanistan.com
به استناد مادۀ ۲۰میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، تبلیغ برای جنگ و ترغیب و دعوت به نفرت نژادی، مذهبی، زبانی و هرنوع دیگر آن، که منجر به خشونت و زور گردد، از نشرات ممنوعه محسوب گردیده ، اقبال نشر نخواهد یافت.